۱۸۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۵

دلم شکفته نگردد ز بس جهان تنگ است
چگونه گل نشود غنچه، گلستان تنگ است

به کام خود پر و بالی نمی توانم زد
چو مرغ بیضه به من زیر آسمان تنگ است

به غیر این که دوم در پی هما چه کنم
ز تیر او به تنم جای استخوان تنگ است

شکوه حسن تو در دل مرا نمی گنجد
به ماهتاب تو پیراهن کتان تنگ است

جرس ز یوسف ما می کند مگر سخنی؟
که جای شکر مصری به کاروان تنگ است

سلیم، وسعت صحن چمن چه سود دهد
مرا که همچو دل غنچه آشیان تنگ است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.