۱۸۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۲

درین بساط که نقشی به مدعا ننشست
کسی به پیش نیامد که بر قفا ننشست

کدام تخت نشین یک سبق ز عشق تو خواند
که همچو طفل دبستان به بوریا ننشست

ازان چو شعله درین ره به خاروخس غلتم
که خارخار دل من ز خار پا ننشست

به رنگ و بوی مقید مشو چو لاله و گل
به راه سیل، کسی پای در حنا ننشست

به گوشه ای بنشین و ز نفس ایمن شو
ز سگ خلاص نگردید تا گدا ننشست

به راه شوق چو برخاستی، دگر منشین
نشد به خاک برابر، غبار تا ننشست

به دل هزار تمنا ز وصل او داریم
کسی به راه بتان در ره خدا ننشست

کدام روز مرا سایه ای به سر انداخت
که همچو تیغ به فرقم پر هما ننشست

شکسته پایی ازو در طریق عشق آموز
به راه شوق کسی همچو نقش پا ننشست

فضای هند ز بس تنگ عرصه بود سلیم
نشست نقش من، اما به مدعا ننشست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.