۱۵۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۲

دلم نگاه ترا سخت آشنا دیده ست
ولی نمانده به یادش که در کجا دیده ست

به چشم من چه عجب گر ز ناز ننشیند
غبار کوی تو چون سرمه چشم ها دیده ست

به من هر آنچه کند، پیش می تواند برد
جهان ز خون دلم دست در حنا دیده ست

فغان ز تربیت آسمان که دانه ی ما
به کشت پرورش از آب آسیا دیده ست

شکست توبه ی زاهد ز شوق ابر بهار
چرا پیاله گذارد ز کف، هوا دیده ست

ز چشم خویش سیاهی مزن به ما بسیار
که چشم خسته دلان تو چشم ها دیده ست

سلیم خاک شد و فرش راه اوست هنوز
به حیرتم که چه زان شوخ بی وفا دیده ست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.