۱۸۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۷۹

دل رمیده ام از خنده ی تو بیزار است
به دیده موج قدح، می گزیده را مار است

فزود زردی رخسارم از می گلگون
که باده رنگ مرا آب زعفران زار است

مسیح را نگذارد برون ز خانه ی خویش
که آفتاب ز عشقت همیشه بیمار است

به سر نمانده ز پیری مرا هوای لباس
به فرق، موی سفیدم چو شمع دستار است

ز گفتگوی لب او مپرس حال مرا
که پا پر آبله و راه در نمکزار است

دل شکسته ام از جور پاجیان خون شد
چو هند، هر نفر هند هم جگرخوار است

سلیم از بد و نیک جهان همین دانم
که هر چه هست درین کارخانه در کار است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.