۲۱۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۰۹

نارسایی به هنر در همه جا همراه است
جامه ی سرو ز موزونی او کوتاه است

قسمتم نیست که از بند غم آزاد شوم
رفت صد قافله و یوسف من در چاه است

هر که برخاست ز شوق تو، دگر ننشیند
پا درین بادیه گر ماند، سرم در راه است

عقل ما در طلب وصل به جایی نرسد
میوه بر شاخ بلند است و عصا کوتاه است

از چه رو ریخته و حمزه لقب یافته است
می چون لعل مگر خون زمرد شاه است؟

در محبت گله از ما نتوان کرد سلیم
خبر از خویش نداریم، خدا آگاه است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۰۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.