۲۱۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۰۸

بر سر عشق تو هر کس هست با من دشمن است
آنکه اشکی پاک می سازد ز چشمم دامن است

در کف او می به رنگ شبنم روی گل است
بر میانش تیغ چون آب میان گلشن است

بر نمی خیزیم از جای خود و آواره ایم
دامن صحرای مجنون تو طرف دامن است

همچو من منصور را سامان رسوایی کجاست
مایه ی حلاجی او پنبه ی داغ من است

کوچه ی زنجیر را ماند به عهدش روزگار
بس که از بیداد او هر خانه ای پر شیون است

دشمن جان است دل اهل محبت را سلیم
یوسف ما را همیشه گرگ در پیراهن است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۰۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.