۲۲۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۵۷

چنان ز گریه ی من اشک همنشینم ریخت
که گریه شد عرق شرم و از جبینم ریخت

فلک موافق هر طبع دید صاف مرا
ازان چو ساغر خورشید بر زمینم ریخت

به من ز عشق تو گردید زندگانی تلخ
چه زهر بود که دوران در انگبینم ریخت

گذشتم از تو چنان آستین فشان آخر
که داغ عشق تو چون گل ز آستینم ریخت

چنان سلیم به ننگ است نامم آلوده
که همچو قطره ی خون، آب از نگینم ریخت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۵۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.