۱۹۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۵۸

امشب که ز بختم به سوی بزم تو راه است
چون شمع، سراپای تنم وقف نگاه است

بی ابروی او بس که شب عید ملولم
در دیده هلالم چو پر زاغ سیاه است

جز نرمی خویشم ز کسی نیست حمایت
آیینه ام و موم مرا پشت و پناه است

آنجا که به یک شعله بسوزند جهان را
درویش اگر آه کشد، دشمن شاه است

حاجت چو سلیمم به گلستان کسی نیست
چون شمع مرا شعله گل طرف کلاه است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۵۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.