۱۷۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۶۹

در گلستان جهان هر مرغ نالان خود است
هر گلی درمانده ی حال پریشان خود است

آسمان را خوش نمی آید، غم ما را مخور
هر که با ما دوست گردد، دشمن جان خود است

نیست از روی طرب چون موج می خندیدنم
خنده ام چون غنچه بر چاک گریبان خود است

پادشاهان را اگر باشد غروری، دور نیست
هر که را موری برد فرمان، سلیمان خود است

رزق همچون توشه ی ره هر کسی را همره است
بر سر خوان شهان درویش مهمان خود است

در تجرد نیست دل را حاجت تکلیف عشق
زحمت ای رهزن مکش، دیوانه عریان خود است

جام می در کف، نگاهی می کند بر لاله زار
می توان دانست در فکر شهیدان خود است

عاشق از پهلوی دل دایم کشد زحمت سلیم
همچو غنچه زخم های ما ز پیکان خود است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۶۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.