۲۲۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۸۲

شراب غمزه ی مست تو خون بی گنه است
ز فتنه آنچه به عاشق نمی کند، نگه است

چو کاغذی که بر آن مد کشند از پی مشق
ز تازیانه ی او پای تا سرم سیه است

گذشت آنکه نهد باغبان به ما منت
بهار آمد و عالم تمام سیرگه است

شمار لشکر غم را همین قدر دانم
که چشم حوصله تا کار می کند، سپه است

دل شکسته ی ما مهر و کین نمی داند
ز هر دری که درآیی سوی خرابه ره است

تو حسن کعبه چه دانی که نیستی محرم
ز دور، جامه ی هر کس، گمان بری، سیه است

سلیم، یوسف دل را خبر چه می پرسی
بجز خدای که داند که در کدام چه است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۸۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۸۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.