۲۲۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۸۱

دماغ ساغر می از شراب ما خشک است
چونان خانه ی درویش، آب ما خشک است

مگر به سنگ تواند نسیم بشکندش
ز بس چو شیشه ی خالی حباب ما خشک است

ز تشنگی چمن ما به کربلا ماند
که همچو دست لئیمان سحاب ما خشک است

دلم که سوخته، او را قبول کی گردد
مزاج مست لطیف و کباب ما خشک است

اگر شکفته نگردد سلیم معذور است
دماغ غنچه ی دل ز آفتاب ما خشک است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۸۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.