۱۹۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۹۴

ای گل دگر ز دست کجا می گذارمت
نتوان فریب داد مرا، خوب دارمت

از تو ندیده ام به جهان بی وفاتری
باور مکن گر اهل وفا می شمارت

در روزگار نیست مرا چون تو دشمنی
در حیرتم که این همه چون دوست دارمت؟

کاری نکرده ای که نصیبم مباد، اگر
از پیش دیده دور شوی یاد دارمت

ذوقی چنان به صحبت وقت وداع نیست
جان عزیز من، به خدا می سپارمت

چشم سرایت از تو مرا ای سرشک نیست
تخمی نه ای که از پی حاصل بکارمت

خوش آن زمان سلیم که پرسد چو نام من
گویم فلان غلام وفادار خوارمت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۹۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.