هوش مصنوعی: این شعر عاشقانه از تغییر و تحولات درونی سخن می‌گوید که عشق باعث شده غربت به وطن تبدیل شود و بیابان در چشم شاعر به چمن بدل گردد. شاعر از شمع می‌خواهد که در بزم معشوق سخن بگوید و اشاره می‌کند که تاج زرین برای شمع بی‌فایده است، زیرا پس از مرگش فانوسش کفن او می‌شود. همچنین، شاعر از بی‌خیالی نسبت به مرگ و از دست دادن فرصت‌ها می‌گوید و در پایان اشاره می‌کند که سلیم از لذت غربت بی‌بهره است، مانند کسی که در یک جا وطن ساخته است.
رده سنی: 16+ مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه موجود در شعر، نیاز به درک و تجربه بیشتری دارد و برای نوجوانان و بزرگسالان مناسب‌تر است.

شمارهٔ ۴۲۲

غریبی را به من عشقت وطن کرد
بیابان را به چشم من چمن کرد

چرا ای شمع خاموشی به بزمش
زبانت هست، می باید سخن کرد

چه حاصل شمع را از تاج زرین
که فانوسش پس از مردن کفن کرد

کجا اندیشه ای از مرگ دارد
کفن را آنکه چون گل پیرهن کرد

سلیم از ذوق غربت بی نصیب است
چو داغ آن کس که در یک جا وطن کرد
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۵
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۲۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۲۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.