۱۶۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۲۲

غریبی را به من عشقت وطن کرد
بیابان را به چشم من چمن کرد

چرا ای شمع خاموشی به بزمش
زبانت هست، می باید سخن کرد

چه حاصل شمع را از تاج زرین
که فانوسش پس از مردن کفن کرد

کجا اندیشه ای از مرگ دارد
کفن را آنکه چون گل پیرهن کرد

سلیم از ذوق غربت بی نصیب است
چو داغ آن کس که در یک جا وطن کرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۲۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۲۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.