۱۶۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۲۸

کامم ز جهان گوهر نایاب برآمد
نانم ز صدف خشکتر از آب برآمد

بر کشتی صد پاره ی من بس که دلش سوخت
چون ابر سیه، دود ز گرداب برآمد

از میکده بگذر که به گرداب خم می
هرکس که فرو رفت ز محراب برآمد

از بس که مرا رشک به بی تابی او بود
کام دلم از کشتن سیماب برآمد!

چون دود که خیزد از سر شمع، شبم را
این تیرگی از گوهر شب تاب برآمد

در شعله خرامان رود آن گونه که گویی
پروانه به سیر شب مهتاب برآمد

موقوف صفیری ست سلیم آگهی ما
از ناله ی بلبل دلم از خواب برآمد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۲۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.