۱۷۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۶۵

ز گریه گشت مرا دیده ی خراب سفید
به رنگ گل که شود در میان آب سفید

برابری به مه من نمی کند هرگز
چنین خوش است ادب، روی آفتاب سفید!

صفای سوختگی بین و فیض آتش عشق
که چون نمک شده خاکستر کباب سفید

ز تاب آتش می بس که چهره اش افروخت
به پیش او نتواند شدن نقاب سفید

ز بس که بی تو سیه دید روزگار مرا
ز گریه شد مژه در چشم آفتاب سفید

کنند اهل محبت ز فیض عشق سلیم
کتان خویش به صابون ماهتاب سفید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۶۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۶۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.