۱۹۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۸۹

دلم چون هاله دامی از پی صید مهی دارد
بلندانداز باشد، گرچه دست کوتهی دارد

زلیخا بست راه مصر را، اما نمی داند
به کنعان یوسف از هر تار پیراهن رهی دارد

اگر حسرت برد صید حرم از رشک، می شاید
بر آن بسمل که همچون کوی او قربانگهی دارد

ز باد احوال یوسف من خود ای یعقوب نشنیدم
ولی دانم که بلبل در گلستان چهچهی دارد

سلیم آهم دلیل ترکتاز عشق او باشد
غبار این بیابان مژده از خیال شهی دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۸۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.