۱۷۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۸۸

ز دام عشق کی آزادی ام هوس باشد
که رخنه در دلم از رخنه ی قفس باشد

چه می کند چمن عیش ما بهاری را
که همچو فصل گل صبح، یک نفس باشد

درین چمن چه کنی فکر آشیان که درو
بنفشه را سر پرواز چون مگس باشد

ز بخت خویش چه نقصان که نیست در کارم
چو می فروش که همسایه ی عسس باشد

سلیم توبه ز می کرده ام، ولی در بزم
کسی که می دهدم جام، تا چه کس باشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۸۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.