۱۸۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۹۳

اگر دریا ز اشکم دم زند، آشوب می خواهد
وگر آتش کند دعوی به آهم، چوب می خواهد!

نمی خواهم که از راز من او هم باخبر گردد
چو عشق اینجا رسد، کی قاصد و مکتوب می خواهد

ز روی دل بود نقشی که بر آیینه ی جان است
بد کس را نخواهد هرکه خود را خوب می خواهد

در اصلاح دل من گوشه ی دامان او کافی ست
غبار خانه ی آیینه کی جاروب می خواهد

سلیم از جذبه ی ظاهر چنین تحقیق شد ما را
که یوسف را زلیخا بیش از یعقوب می خواهد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۹۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.