۱۶۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۹۸

روز بی معشوق و شب بی جام گلگون می رود
می رود عمر سبک خیز و ببین چون می رود

از ملاقات سرشکم عمرها رفت و هنوز
چون گلوی صید بسمل ز آستین خون می رود

در بیابان جنون از بس که گرم جستجوست
خار می سوزد اگر در پای مجنون می رود

برنمی تابد تن روشندلان بار لباس
از نمد آیینه ام چون آب بیرون می رود

قطعه ای از خاک یونان است پای خم سلیم
طفل اگر آید به درس اینجا، فلاطون می رود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۹۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.