۱۹۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۱۸

نه همین نازش مرا منع از رخ او می کند
هر گره در زلف، کار چین ابرو می کند

بی دماغی کرده است از بس که حالم را خراب
حیرتی دارم که گل را چون کسی بو می کند؟

چون گل رعنا رخش با لاله هرجا چهره شد
رنگ روی زرد من هم، پشتی او می کند

در تمام عمر سازد جمع، برگ سوختن
زندگانی این چنین باید که هندو می کند

خنده ی مستانه حد کیست در باغ جهان؟
محتسب اینجا دهان غنچه را بو می کند

مرد، می باید که پا محکم کند اینجا سلیم
شیر دیبا را نهیب عشق، آهو می کند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۱۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.