۱۹۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۱۷

دل به تدبیر رهایی چو به سویم بیند
چون گره، بسته ی صد سلسله مویم بیند

صاف سرچشمه ی حیوان، تهی از دردی نیست
خضر کو تا می یکدست سبویم بیند

آنکه منعم کند از باده ی گلگون دایم
نتواند ز حسد رنگ به رویم بیند!

چون روم از سر کوی تو، به من هرکه رسد
گره گریه ی پنهان ز گلویم بیند

خضر آن گه شود از همتم آگه که سلیم
مرده از تشنه لبی بر لب جویم بیند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۱۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.