۱۹۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۳۵

بس که بر من چشم او افسون سودا می دمد
جای ناخن، حلقه ی زنجیرم از پا می دمد

هرکه را داغی به دل دیدم، ز حسرت سوختم
هوش از من می برد این گل ز هرجا می دمد

هیچ کس از کار من در راه عشق آگاه نیست
گل اگر بر دست گیرم، خارم از پا می دمد

بس که خار حسرتم بی روی او در دل شکست
همچو گلبن، جای مو، خارم ز اعضا می دمد

جنس سودایی که ما داریم از معموره نیست
این گل خودروی از دامان صحرا می دمد

عشق نگذارد که تأثیری شود ظاهر سلیم
این همه افسون که بر یوسف زلیخا می دمد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۳۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۳۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.