۱۶۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۸۰

در ره عشق بتان جان ز بلا نتوان برد
سر درین راه به همراهی پا نتوان برد

خضر توفیق اگر راهنمایی نکند
راه بر قافله از بانگ درا نتوان برد

می گشاید ز گره کار اسیران، اما
این کلیدی ست کزان بند قبا نتوان برد

همه کاری بجز از مرگ، تلافی دارد
بازی باخته ای نیست که وا نتوان برد

راستی را نتوان در همه جا برد به کار
گوی ازین معرکه بیرون به عصا نتوان برد

دم شمشیر بود جاده ی عشق تو سلیم
سر ازین راه سلامت ز قضا نتوان برد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۷۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۸۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.