۱۷۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۱۲

ز فیض شمع رخت ذره آفتاب شود
غبار در خم زلف تو مشک ناب شود

شراب اگر ندهد نشأه ای ترا، چه عجب
ز شرم لعل تو می در پیاله آب شود!

ز باده بس که برافروخت چهره در گلشن
به هر طرف که رود، بلبلی کباب شود

به یکدگر همه اسباب عیش متفق اند
ز می پیاله چو پر گشت، ماهتاب شود

ز بس خجل بود از نسبت وجودم خاک
زمین چو آبله در زیر پایم آب شود

درین فسردگی آتش برای مرغ کجاست
مگر به شعله ی آواز خود کباب شود

امان نمی دهد آوارگی سلیم مرا
که پیرهن زعرق خشک چون حباب شود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۱۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.