۲۷۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۴۳

دل در سواد زلف تو بیهوش می شود
در شب چراغ آینه خاموش می شود

دل با خیال او چو هم آغوش می شود
یک گل نچیده است که بیهوش می شود

آن را که همچو آینه افتد برو نظر
هرکس که دیده است، فراموش می شود

چون پرتو جمال تو پنهان کند کسی؟
آن آتش گل است که خس پوش می شود

دارم هزار حرف به آن بی وفا، ولی
در وقت عرض حال، فراموش می شود

از گفتگوی مرغ چمن ذوق می برد
هرکس چو شاخ گل، همه تن گوش می شود

روشندلان به هند ندارند رونقی
در شب چراغ آینه خاموش می شود

کار کسی سلیم که افتد به شاهدان
آیینه وار زود نمدپوش می شود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۴۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.