۱۵۵ بار خوانده شده
هرکه را ساز بود زمزمه ی زنجیرش
می کند ناله ی مرغان چمن دلگیرش
خضر آید به ره قاتل ما تا بیند
صورت حال خود از آینه ی شمشیرش
گذری بر دل سودازده ی ما نکند
در کمانخانه مگر چله نشین شد تیرش
روزگاری ست که بر هرکه نظر اندازی
همچو گوهر تهی از آب نباشد شیرش
به دعای سحری رام دلم گشت سلیم
آفتابی که نکرده ست کسی تسخیرش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
می کند ناله ی مرغان چمن دلگیرش
خضر آید به ره قاتل ما تا بیند
صورت حال خود از آینه ی شمشیرش
گذری بر دل سودازده ی ما نکند
در کمانخانه مگر چله نشین شد تیرش
روزگاری ست که بر هرکه نظر اندازی
همچو گوهر تهی از آب نباشد شیرش
به دعای سحری رام دلم گشت سلیم
آفتابی که نکرده ست کسی تسخیرش
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۹۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۰۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.