۲۰۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۵۷

منم که غیر سفر نیست پیشه ی دگرم
همیشه خضر به آوارگی ست راهبرم

ز مهد، نقل مکان کرده ام به خانه ی زین
زمانه کرده چو یوسف بزرگ در سفرم

چو مور خسته ازان می کشم قدم در راه
که توشه ای بجز از ضعف نیست در کمرم

چو گل همیشه پریشان بود مرا دستار
ز بس که بی رخ او می زند جنون به سرم

غم زمانه خورم تا به چند، پنداری
که این خرابه به میراث مانده از پدرم

سلیم هر نفس از ضعف بس که می میرم
ز یاد برده ی میراث خوار و نوحه گرم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۵۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.