۱۷۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۹۵

افروخت رخ از باده و بگداخته بودم
خود را ز تماشای رخش باخته بودم

بر دست من این شیشه که از چرخ سپردند
از حمله ی عشقت ز کف انداخته بودم

ناخن به جگر چند زنم، آه که عشقت
سازی به کفم داد که ننواخته بودم

همچون شجر طور، گل شعله برآورد
نخلی که ز موم دل خود ساخته بودم

در باغ نشد فرصت نظاره ی سروم
مشغول طواف قفس فاخته بودم

گر همچو سلیمم ز بتان چشم وفا بود
معذور بدارید که نشناخته بودم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۹۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۹۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.