۱۹۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۵۶

زهی بر چهره خطت سایه ی جان
لبت را خنده موج آب حیوان

ز شوق تیغت آهوی حرم را
بیاض دیده، صبح عید قربان

پریشانی ز بس شد در دلم جمع
نمی بیند کسی خواب پریشان

برای داغ دل دارم طبیبی
که مرهمدان او باشد نمکدان

ز ذوق نامه اش قاصد چو میرم
بخوان بر خاک من آن را چو قرآن

به وقت گریه، گویی دیده ام را
گسسته رشته ی تسبیح مرجان

ز بس پر کرده ام چون غنچه از چاک
در آغوشم نمی گنجد گریبان

حرارت گر سلیم از عشق داری
ز خال او طلب کن تخم ریحان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۵۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۵۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.