۱۹۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۵۷

ای چو برگ غنچه در عهدت پر از جان آستین
جان اگر بر تو فشانم، برمیفشان آستین

آب چشمم هرکجا بیند، به خون رنگین کند
همچو آن طفلی که نشناسد ز دامان آستین

من چو ریگ بادیه سیرابم از لب تشنگی
همچو موج افشانده ام بر آب حیوان آستین

بهر هرکاری از آنجا سر برون می آورد
دست عاشق را بود چاک گریبان آستین

کی به خون لاله و گل دامن آلایم سلیم
کرده داغ عشق او بر من گلستان آستین
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۵۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.