۳۴۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۲۳

در کوی می فروشان، گردم ز بینوایی
در دست جام خالی، چون کاسه ی گدایی

در صبح از سفیدی چون شیر می نماید
مستان ز دختر رز، سازند مومیایی

در کوی بی وفایان دانی سرشک من چیست
چون پیش اهل کوفه، تسبیح کربلایی

کو آن که در اشارت با من ترا هر انگشت
پیچیده نامه ای بود از کاغذ حنایی

چشم و دل و زبانی داری، که کس مبیناد!
ای همچو گل سراپا سامان بی وفایی

آن گل سلیم آخر نامهربان برآمد
خوش آن که بود با او آغاز آشنایی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۲۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.