۱۵۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۲۲

در دعوی عشق تو نه آهی، نه فغانی
چون تیغ درین معرکه ماییم و زبانی

می آید و دارد ز پی جان اسیران
چین در خم ابرو، چو خدنگی به کمانی

خاموش ازان گشته ام از شکوه که دارم
همچون گره ابروی او قفل زبانی

سودای گلم نیست، همان به که ازین باغ
چون شمع زنم بر سر خود برگ خزانی

در بادیه گیرد خبر از مجمع طفلان
دیوانه ز هر قافله ی ریگ روانی

بر خود چه سلیم از پی هیچ این همه پیچم
مویی شدم از آرزوی موی میانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۲۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۲۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.