۱۹۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۳۴

دلم چون لاله افروزد ز داغی
شود روشن، چراغی از چراغی

به بزم آرایی این تیره طبعان
عبث چون شمع می سوزم دماغی

گل از نظاره منع او نمی کرد
اگر می داشت بلبل چشم زاغی

ز شوق سرو قدی، چند نالان
روم چون آب از باغی به باغی؟

که یاد آرد سلیم از ما غریبان؟
نمی گیرد کس از عنقا سراغی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۳۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.