۱۵۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۹ - هجو کاتب

کاتبی دارم که چون بر دست گیرد خامه را
هر سخن را دخل بیجایی کند موی دماغ

افکند هر مصرعی را عضوی از اعضا ز سهو
می کند هر حرف را از نقطه ی بیهوده داغ

دست خود هرگه به سوی خامه برد، از بیم او
لفظ از معنی گریزان گشت چون دود از چراغ

حرف در بند غم از آسیب او چون پای باز
نقطه در گرداب خون از دست او چون چشم زاغ

دارد از خط شکسته، انتعاشی طبع او
زشت تر باشد، شکسته چون شود پای کلاغ
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۸ - هست کارم به مجلسی که درو
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۰ - در نرسیدن صله
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.