۱۸۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۲

چسان بینم به دست غیردامان وصالش را
پریرویی که پروردم به خون دل نهالش را

به جای اشک حسرت خون دل می بارد از چشمم
زمژگان تا به چنگ آورده دامان خیالش را

به چشم کم مبین افتادگان عشق را هرگز
که از چرخ برین برتر بود جا، پایمالش را

از این پیمانه، چون پیمانهٔ دل، بوی درد آید
که آورد از مزار عاشقان خاک سفالش را؟

چو عمر رفته دیگر بر سرت هرگز نمی آید
مگر در خواب ببنی بعد از این جویا خیالش را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.