هوش مصنوعی:
این شعر از درد و رنج انسان ناتوان و تنگدل میگوید که از دیگران درک نمیشود و مجبور است رنج خود را در دل پنهان کند. شاعر از آسمان میخواهد که از وضعیتش بترسد و اشاره میکند که مردم از فیض نهان او بیبهرهاند. در نهایت، شاعر از این که گوشش از شنیدن حرفها پر شده و دهانش مانند غنچه بسته شده است، سخن میگوید.
رده سنی:
16+
مفاهیم عمیق عرفانی و اجتماعی موجود در شعر، همچنین بیان درد و رنجی که نیاز به درک و تجربهٔ بالاتری دارد، این متن را برای مخاطبان نوجوان و بزرگسال مناسب میسازد.
شمارهٔ ۴۴
از چشم کم مبین به تن ناتوان ما
سنگین بود بسان گهر استخوان ما
جز خویش با که شکوهٔ درد تو سر کنیم
پنهان چو غنچه در دل ما شد زبان ما
ای آسمان زقامت خم گشته ام بترس
دست تو نیست در خور زور کمان ما
تا ازوفور تنگدلی غنچه گشته ایم
بی بهره اند خلق زفیض نهان ما
کردم ز بس بدل به شنیدن مقال را
جویا چو غنچه گوش شد آخر دهان ما
سنگین بود بسان گهر استخوان ما
جز خویش با که شکوهٔ درد تو سر کنیم
پنهان چو غنچه در دل ما شد زبان ما
ای آسمان زقامت خم گشته ام بترس
دست تو نیست در خور زور کمان ما
تا ازوفور تنگدلی غنچه گشته ایم
بی بهره اند خلق زفیض نهان ما
کردم ز بس بدل به شنیدن مقال را
جویا چو غنچه گوش شد آخر دهان ما
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.