۲۱۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۷

چه جان باشد به پیش چشم او دلهای سنگین را
زمژگان در فلاخن می گدازد کوه تمکین را

بحمدالله که در بزم محبت شمع تابانم
به آتش داده ام از گرم خونیها شرائین را

لب میگون جانان را چه نقصان از غبار خط
ز رنگینی نیندازد مداد اشعار رنگین را

به مستی نکته پیرا می شود لعلت از آن کز هم
جدا سازد می از تردستی آن لبهای شیرین را

ز شوخی های مژگان چشم او دارد جگر خونم
خدا رحمی به دل اندازد آن مست شرابین را

نیندیشد دل دیوانه از جور فلک جویا
چه پروا باشد از زور کمان بازوی زورین را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.