۱۶۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۹۶

محتسب امشب سبوی باده ام را پاک ریخت
خون عشرت را ز بی دردی عبث بر خاک ریخت

همچو آب جو که برگ گل برون آرد ز باغ
با سرشکم لخت دل از دیدهٔ غمناک ریخت

هر گیاهی را رسد لاف فلاطونی زدن
محتسب تا بر زمین افشردهٔ ادراک ریخت

از گل پیمانه می آید شمیم درد عشق
باغبان خون دلم گویی به پای تاک ریخت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۹۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.