۱۹۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۰۲

دل و ستم ز کار افتاد از پرکاری چشمت
تنم لاغر چو مژگان است از بیماری چشمت

شدم آباد ویرانی چو منظور تو گردیدم
خرابی را عمارت می کند معماری چشمت

دل خون گشته ام را می کشد بر خار مژگانش
نباشد بیش ازین با عاشقان دلداری چشمت

حذر اولی ز بدمستی که خنجر در کفش باشد
از آن ترسم که مژگانت نماید یاری چشمت

زبان فهم نگه شاید به این معنی رسد جویا
نهان با دل ز مژگان است خنجر کاری چشمت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۰۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۰۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.