۱۷۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۳۱

ز وانمود پریشانی ام چو گل عار است
که مشت بسته چو غنچه هزار دینار است

ز مرد کار مجو جز ملایمت در خشم
که چین جوهر ابروی تیغ هموار است

خیال روی تو از بس به دیده صورت بست
به رنگ عکس ز آیینه ها نمودار است

به محفل تو سرش در کف نیاز بود
دماغ هر که به رنگ پیا له سرشار است

بیار باده که فصل شکست توبهٔ ماست
خط سیاه تو ابر بهار رخسار است

مرا به بزم طلب از بلندی همت
چو برگ لاله زبان سر به مهر اظهار است

پر است بسکه دل از گرد کلفتم جویا
خیال یار در او همچو نقش دیوار است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.