۲۳۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۱۷

آسوده دلی که بی قرار است
آن دیده خنک که شعله بار است

چون آینه عیب جو در این بزم
تا عیب نماست عیب دار است

کینم بدل تو بی مروت
پنهان در سنگ چون شرار است

بر ساحت نه فلک کند سیر
هر کس بر خویشتن سوار است

بر پشت لب تو سبزهٔ خط
چون موج نسیم نوبهار است

فریاد تو مناسبت نجوید
با شعله که طفل نی سوار است

در چشمم هر کنار موجی است
هر موج به چشم من کنار است

گر غنچهٔ دل شکفته باشد
هر سوی که بنگری بهار است

هرگز روی خوشی نبیناد
هر دل که نه از غمت فگار است

صبر و دل بیقرار عاشق
پیمانه و دست رعشه دار است

پیراهن جسم نازک او
جویا از نکهت بهار است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۱۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.