۲۴۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۱۸

نیست چشم همتم برابر نیسان چون صدف
دانه ام همچون زمرد سبز از آب خود است

عاشق و معشوق در چشم حقیقت بین یکی است
نور بر رخسارهٔ خورشید بیتاب خود است

دل که از آمیزش مردم کم از بتخانه نیست
گر کند پهلو تهی از خلق محراب خود است

خانهٔ چشم مرا بدنام ویرانی مباش
کاین بنای سست پی در راه سیلاب خود است

از جگر جویا نشد منت کش نقد سرکش
همچو شبنم دیدهٔ عشاق سیراب خود است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۱۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.