۱۷۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۶۹

شوخ بیدادگری همچو تو در عالم نیست
پریی مثل تو در نوع بنی آدم نیست

آب و رنگ چمن حسن فزاید زحیا
بر گل رو عرق شرم کم از شبنم نیست

قانعی را که سرش بر خط تسلیم و رضاست
شادیی در دلش از بیش و غمی از کم نیست

در فراق تو مدام آرزوی مرگ کنم
زانکه شق شب هجر تو ازین اسلم نیست

شیخ شهر آنکه به خوبی ملکش می خوانی
حرف من نیز همین است که او آدم نیست

آنکه از دیدن لعل نمکینش جویا
نشد از دست در این دایره جز خاتم نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۶۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.