۱۷۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۷۵

بدکاره رحمت از چه سبب چشمداشت داشت
دهقان امید حاصل هر چیز کاشت داشت

گفتم مگر زباده چو گل بشکفانمش
می خورد و سرگرانی نازی که داشت داشت

روزش مدام عید و شبش قدر بوده است
هر کس نه فکر شام و نه امید چاشت داشت

زین خاکدان کسی که بشد از دل سلیم
نقدی که بهر توشه عقبی گذاشت داشت

جویا ندید از غم عشق تو فتح باب
امیدها ز هر چه که بر دل گماشت داشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۷۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۷۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.