۱۶۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۹۴

دل زند پهلو به نور وادی ایمن چو صبح
‏ گر به استغنا فشاند بر جهان دامن چو صبح

دولت وصل از گریبان تو سر بیرون کند
گر کنی پیراهن هستی قبا بر تن چو صبح

داغ مادرزادش از خورشید نورانی تر است
هر کرا جزو بدن شد چاک پیراهن چو صبح

گر صفابخشی دلت را صد چراغ آفتاب
می توانی کردن از باد نفس روشن چو صبح

سینه را با پنجهٔ بی طاقتی درهم درد
کی نهان در پرده می ماند دل روشن چو صبح

شام بخت تیره ام جویا شود روشن چو روز
مهر من خندد اگر یکدم به روی من چو صبح
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۹۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.