۱۸۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۳۷

با زخم ما مباد کسی مرهمی کند
ما را اسیر ننگ غم بی غمی کند

همسایه را ز پهلوی همسایه فیضهاست
خون جگر به زخم دلم مرهمی کند

فانوس بزن تو بی تو ز بس گشته است
در بر چو چرخ پیرهن ماتمی کند

از بهر خشک کردن دامان تر مرا
روز جزا صد آتش دوزخ کمی کند

نزدیکی از مصاحبتت دورم افکند
محروم بزم وصل توام محرمی کند

دلسوزی سرشک مرا بین که هر سحر
با کشت برق دیدهٔ من شبنمی کند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۳۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.