۱۴۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۷۱

شب که عریان به بر آن شوخ قدح نوشم بود
یک بغل نور چو فانوس در آغوشم بود

ابر رحمت شد و بارید به دل مایهٔ فیض
گوهر چند که از لعل تو در گوشم بود

آنچه مینای فلک ریخت به پیمانهٔ مهر
بی تکلف نمی از ساغر سر جوشم بود

شکر کز عشق سبکبار تعلق شده ام
آرزو کوه گرانی به سر دوشم بود

چون ز خود در ره بی پا و سری می رفتم
بیشتر نالهٔ نی راه زن هوشم بود

شود در گنبد گردون شب هجران جویا
تا سحرگه زفغان لب خاموشم بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۷۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.