۱۸۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۱۴

پای بر آسودگان خواب راحت می زند
قامت آن شوخ پهلو بر قیامت می زند

ترسم از رخسارش آب و رنگ ریزد بر کنار
حسن سرشارش ز بس موج طراوت می زند

کام بر می دارد از کیفیت صاف طهور
هر که شبها تا سحر جام ندامت می زند

گوییا از خوبنهای دل شکستن غافل است
آنکه بر مینای ما سنگ ملامت می زند

آبرو را می کند همچون گهر گردآوری
هر که دست دل به دامان قیامت می زند

آنکه جویا مگس بر خوان کس ناخوانده رفت
بر سر از شرمندگی دست ندامت می زند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۱۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.