۱۷۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۴۳

ز فیض نور معنی شام اهل دل سحر باشد
چراغ خلوتم از خویش روشن چون گهر باشد

ز بس از خویشتن رفتند در بزم تو مشتاقان
تکلم بر لب حیرت نصیبات خبر باشد

اگر داری عزای فوت وقت ای دل خوشا حالت
نپنداری که اینجا نخل ماتم بی ثمر باشد

فنا شاه و گدا را همچو خم در یابد ای غافل
بلند و پست عالم رمزی از زیر و زبر باشد

زمژگان دست خونریزی چو بر ترکش زند چشمت
دلی نبود که نگدازد سراپا گر جگر باشد

نمی آید خبر از عالم رفتن ز خود جویا
خبر دارد ز عالم هر که از خود بیخبر باشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۴۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.