۱۸۹ بار خوانده شده
زفن خویش نفعی اهل فن هرگز نمی یابد
زبان چون گوش فیضی از سخن هرگز نمی یابد
چو ریگ شیشهٔ ساعت کسی ذوق سفر داند
که آرام و سکون را در وطن هرگز نمی یابد
برون از پوست سیر عالم آزادگی خواهم
تنم آسایشی زین پیرهن هرگز نمی یابد
زآب دیده می بالد گل داغ جگر جویا
جز اشک ما طراوت این چمن هرگز نمی یابد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
زبان چون گوش فیضی از سخن هرگز نمی یابد
چو ریگ شیشهٔ ساعت کسی ذوق سفر داند
که آرام و سکون را در وطن هرگز نمی یابد
برون از پوست سیر عالم آزادگی خواهم
تنم آسایشی زین پیرهن هرگز نمی یابد
زآب دیده می بالد گل داغ جگر جویا
جز اشک ما طراوت این چمن هرگز نمی یابد
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۷۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.